خوبی؟ دگر خیال نداری رها شوی؟
بار ِ دگر رفیقک ِ دیوانه ها شوی
برنامه را خراب کنی باجنون ِ خویش
بین ِ کتابخانه طنین ِ صدا شوی
در کار های روزمره، منگ ، هُشپرک
در عاشقی و توبه شکستن بلا شوی
شیطان شدن به دست خود ماست ، بامزه ست
ساده نشو، بیا نتوانی خدا شوی
........................................................................
...................................................................
بارانی
هموطن! برخیز تا غرق ِ «شگوفانی» شویم
بی اجازه ، حرف ِ دل را گفته ، توفانی شویم
تیره گی جارو شود از چارسوی این وطن
تا به رقص آییم و توفانی که میدانی شویم
یک نفس فریاد ما دیوار ها را بشکند
یک نفس هم عاشقانه در غزلخوانی شویم
از غروب ِ ما طلوع صد شقایق گُل کند
ارغوانی ارغوانی رفته مرجانی شویم
پر کشیم از جوزجان و سر کشیم از بامیان
گُل کنیم از خاک ِ هلمند و بدخشانی شویم
تا چمن سازیم این دشت ِ سراپا شعله را
پا به پای اشک های خویش بارانی شویم
با تو عادت کرده ام مثل ِ زمین با آسمان
از تو بیرون نیستم ، خواهی برو ، خواهی بمان
من اگر فوارهء اشکم تویی لبخند ِ نور
در برم تا میکشی گُل میکند رنگین کمان
یک دلک دارم که آنهم پیش من نی ، پیش ِ توست
پس چرا هر ثانیه هستی سر ِ من بدگمان
...جنگ و صلح من برای توست ، گر فرمان دهی
میدوم از جادهء میوند تا دارالامان
با تو عادت کرده ام مثل ِ زمین با آسمان
از تو بیرون نیستم ، خواهی برو ، خواهی بمان
من اگر فوارهء اشکم تویی لبخند ِ نور
در برم تا میکشی گُل میکند رنگین کمان
یک دلک دارم که آنهم پیش من نی ، پیش ِ توست
پس چرا هر ثانیه هستی سر ِ من بدگمان
...جنگ و صلح من برای توست ، گر فرمان دهی
میدوم از جادهء میوند تا دارالامان